منوی دسته بندی

نیاز فوری به پدران/ نه آباء کلیسا، بلکه آباء قبایل

علی اشکان نژاد/ دانش آموخته دکتری فلسفه غرب

دکتر پرستو امیری/ متخصص روانشناسی سلامت


در روزگارانی زندگی می­ کنیم که پدر مرده است. هم در خانواده و هم در اجتماع. نقش پدر، کنار گذاشته شده، واگذار شده و یا بازنویسی شده است. امروز پدران در خانواده و در اجتماع، تنها، عضوی هستند مانند سایر اعضا و گویی ضرورتی برای ایفای نقش سنتی آنان وجود ندارد. دیگر حتی در بازی های کامپیوتری، چنان که در گذشته شاهد بودیم، جوانکِ مغرورِ نقش اول بازی، گنج و کلید مرحله بعد را از پدری با انبوه ریش و لباسی حکیمانه دریافت نمی کند؛ در سریال های تلویزیونی پدر، عضوی بی ­کفایت است که مایه خنده و شوخی سایرین قرار می­ گیرد. ما با فقدان پدری مواجه هستیم که هم جایگزینی شایسته و کارآمد برای او نیافته ایم و هم، همچنان تصویر او را در روان خود حفظ کرده­ و حمل می­ کنیم.

در واقع، بدون توجه به حضوری بیرونی و واقعی پدر، تمام انسان­ ها یک تصویر درونی از فیگور پدر دارند و این تصویر نقش بسیار مهمی در ساختار روانی- اجتماعی ما ایفا می­ کند. تصویر درونی ما از پدر، نمادی است از قانون، از جهان خارج، انضباط بیرونی (و بعدها درونی)، قدرت و محدودیت. پدر، در روان ما، فراهم کننده­ ی امکانات بقای زیستی و بقا در اجتماع؛ محافظ، الگو، تسهیل کننده، چالشگر، محدود کننده، قانون گذار، تنبیه کننده، آغازگر و مربی است. اما بیایید یک نگاه به اطراف خود بکنیم. چند پدر با این ویژگی­ها در دوروبر خود می ­شناسید؟

در جهان، چند رهبر با این ویژگی ها می شناسید؟

در دنیای مدرن حاضر، چه کسانی قرار است مابه­ ازای بیرونی تصویر درونی ما از پدر باشند؟ چه کسی قرار است آن نقش مهم محافظ، فراهم ­کننده، الگو و محدودکننده را برای ما، در خانواده، در جوامع و در جهان ایفا کند؟ انگار ما بدون حضور فیگور پدر، در جهان به حال خود واگذاشته شده ­ایم. اما این ماجرا از کجا شروع شد؟ پدران چطور به زیر کشیده شدند؟ چه شد که ما فکر کردیم می توانیم جایگزین ­هایی مدرن برای پدران سنتی برای خودمان دست و پا کنیم؟


بیایید برگردیم به دوران قرون وسطی؛ نه به عنوان دوران طلایی حکمرانی پدران بلکه، به عنوان آخرین دوران سیطره­ ی گسترده­ ی پدران در جوامع و آغاز آشفتگی در وضع جهان. میلی که آرام آرام در آن روزگار در پسران به وجود آمد که از زیر یوق پدران کلیسا، خارج شوند، بلکه احساس شیرین، و سردرگمِ آزادی را مزمزه کنند؛ و ناگفته پیداست که آزادی، فقط و فقط آن لحظه ی کوتاه است، که از ارباب اول، به ارباب بعدی، تمکین می کنیم. انسان به امید یافتن اربابی بهتر علیه ارباب پیشین می­ شورد و تنها در لحظه ­ا­ی میان این جابه­ جایی، طعم آزادی را می­ چشد و اتفاقا این آزادی آنقدر سهمناک و مسئولیت همراه با آن آنقدر سنگین است که انسان فورا خود به دنبال ارباب بعدی خواهد شتافت.

در رنسانس، پسرانِ سرکش، نه براساس واقعیت، که بر اساس روایتِ آمیخته با افسانه ی خود، از دست پدران زورگو و سخت­گیر خلاص شده و به خیال خودشان به دامان خرد علمی پناه برد. با اجتهادی شلخته در سنت، بر پدران شوریدند و برانداختند. هنرمندان، اندیشمندان، دانشمندان و فلاسفه نیز به میانه­ ی میدان آمدند؛ افرادی مانند دکارت که وعده ­ی اربابی خرد علمی را می ­دادند، هرچند بعدترها بسیاری از نظریات­ شان مورد تردید قرار گرفت، چنان­چه تاملات دکارتی زیر سوال رفت؛ اما اثر خود را گذاشته و اتفاق، دیگر افتاده بود. حجیت آباء دیگر چنان که قبل معتبر بود، نبود. ما پدران را از دست داده بودیم بدون آن­که جانشینی راستین و شایسته برای آنها داشته باشیم؛ پس از آن به انحاء مختلف تلاش شد تا وضعیت پیش آمده را مطلوب تر از وضعیت پیشین نمایش دهند و برای ما داستان هایی از دوران پدران کلیسا نقل کرده­ اند که معلوم نیست که واقعیت صرف بوده، یا فشار قرون متمادی، وجه افسانه های بیش از حد سیاه هم به آن ها تزریق کرده است.

اما دیری نپایید که نیاز به پدر حس شد و مطلوبیت وضع فعلی زیر سوال رفت. این بار سیستم، را جای پدران نشاندند و امور جهان به دست نهادهایی افتاد که اصلا معلوم نیست مسئول شان کیست. هیچ کس به عهده نمی گیرد، چنان که پدران به عهده می گرفتند. هیچ ­کس پاسخ­گو نیست، چنانچه پدران بودند. امروز جهان آرام آرام از پدران خالی شده است و به زودی همه متوجه می­ شوند که چه بلایی سرشان آمده است.

مساله تنها فقدان فیگور پدران در جهان نیست، ما نه تنها پدران، بلکه ساختاری که زیر سایه پدران شکل می ­گرفت و فراهم می ­شد را نیز از دست دادیم. تعلق داشتن به یک واحد اجتماعی-جغرافیایی کوچک­، از قدیمی ­ترین اندیشه های انسان است. این احساس تعلق در راستای زدودن احساس تنهایی از روان و تضمینی برای بقای ما بوده است. در واحدهای اجتماعی قدیمی، پدران ستون ­های قبایل و مرکز ثقل فراهم آمدن افراد، محسوب می­ شدند؛ کسانی که هم قانون­ گذار بودند و هم محافظت کننده، جامعه را از چالش ­ها و سختی ­ها عبور می ­دادند، تنبیه کننده­ ی خاطیانی بودند که بقای قبیله را به خطر می­ انداختند و در امور مورد تعارض، فصل الخطاب و در میانه­ ی دعوا، فیصله بخش بودند. آشکار است که به انجام رساندن این وظایف، مستلزم نوعی از استبداد نیز بوده است. در واقع ما برای رهایی از آنچه استبداد پدران گفته می ­شد، محافظت کنندگی، انسجام بخشی، فراهم آوری، راهبری و گره گشایی و فیصله بخشی پدران را از دست دادیم. ما با توهم به دست آوردن آزادی و رهایی از استبداد پدران، مرجعیت را از دست دادیم و درعین حال آن قدر خودبنیاد، قوی و مسئولیت­ پذیر هم نیستیم که به تنهایی از پس اوضاع بربیاییم. امروز، به جای پدرانی منضبط و مقتدر، کودکانی بی ­انضباط امور را اداره می­ کنند و از قوانین، عقل و یافته های علمی حرف می­ زنند که چندان قابل اتکا نیستند و همچون هوسی گذرا، هرروز تایید و تکذیب می شوند و به جای ساختارهای سنتی قدرت، سازمان هایی ایجاد شده اند که با تمام عظمت­ شان، هرگز شان و اعتبار پدران و مرجعیتی در جهان نداشته و مورد تمکین قرار نمی گیرند.

ما راه را گم کرده و در جهانی بدون معنا، مذبوحانه تلاش می­ کنیم، برای معنابخشی به امور، در حالی که برای انسان، “معنا” جز در ساختار قبیله به دست نمی آید. در فقدان پدران، ما تلاش می کنیم، با کمک سازمان های جهانی، یافته های علمی و قوانین بین المللی، در مورد هر امری به توافق و معرفتی جهان شمول برسیم، در حالی که معرفت و شناخت، جز در ساختار یک قبیله فرا-هم نمی آید.

به سهمگین ترین وجه، روزگار ما، “بی معنا” شده است. سازوکارهایی که در طی هزاران سال انسان به آنها می­ آویخت تا از بی ­معنایی بگریزد کنار گذاشته شد یا با معانی مدرنی جایگزین شد که خود جز اضطراب و سلب مسئولیت از انسان چیزی به همراه نداشته اند. امروز با قوانین بین المللی، حقوق بشر جهانی و اخلاقیاتی مواجه هستیم که شان و اعتبار چندانی نداشته و توافقی بر سر آن ها ایجاد نشده است و هر روز کودک-رهبری در یک گوشه از دنیا آنها را زیر پا می گذارد.

آنچه فراموش شده است این است که حقوق و اخلاق، ممتازترین معانی شان را در زیر سقف یک قبیله، پیدا می کنند و باید منطبق بر ارزش های همان قبیله باشند. پس از سال ها تلاش برای یافتن معانی و حقوقی جهان شمول ، در جهانی با جوامعی ناهمگن، باید دریافته باشیم که بی توجهی به تفاوت های بومی-قبیله ­ای، بی توجهی به حضور پدران در قبایل و در جهان، تلاش برای جایگزینی نقش پدر با سیستم ­ها و نهادها، حاصلی جز بی نظمی و آشفتگی و بی معنایی نداشته است و دیگر آمار و ارقام سازمان ­ها و شعارهای پرشور برای نشان دادن مطلوبیت وضع فعلی و داستان سرایی تاریخی درباره­ی هولناکی وضع پیشین، نمی ­تواند پرده بر واقعیت موجود بندازد.

جهان نیاز فوری دارد به رجال و نسوانی که می توانند در قامت فیگور پدر ظاهر شده و با رفتار بالغانه، امور را اداره کنند. زنان و مردانی که انسان و مناسبات قبیله را می­شناسند و می­توانند سکان­داران جهان باشند. خردمندانی که فراهم آوردن را به تجربه یاد گرفته­ اند، می ­توانند تجلی قانون، انسجام و بقای قبایل باشند. جهان نیازمند است به قبیله ­هایی با پدران معتمد و مقتدر. برای برون رفت از وضعیت آشفته ­ی فعلی، ما چاره ای نداریم جز این که روباهی مسلط را رها کنیم و پدرانِ قبیله را پاس داریم، چنان‌که گرگ‌ها، از دانایی‌شان، در تکریم پدر، متّحد و بهره‌مندند.

جهان به بازگشت بزرگ نیاز دارد؛ این­بار اما نه بازگشت به آباء کلیسا که بازگشت به آباء قبیله.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *